افزودن چاشنی تا مرز تغییر هویت تخصص ما می باشد.
مثلا یک دسته گل را تصور کنید با گلهای سفید عروس، کوچک ولی فراوان، اوج زیبایی. فکر کنید این را بدهند دست من، بعد من هم یک شاخه غنچهی رز هلندی سرخ درمیانش بگذارم. حالا دسته گل، تبدیل میشود به دسته گلی میانمایه، اهدایی از طرف یک دانش آموز خموده، به معلم خشمگین دبستان در روز معلم.
همین است دیگر، من استاد اضافه کردنهای اضافی هستم.
یعنی همه ی ما همین هستیم ! سلطان ساندویچ ایران ، هایدا را ندیدید؟ ساندویچ ژامبونش مملو از سس مایونز و چیپس خلالی خورد شده و دست آخر قارچ و ورقه های پنیر . چرا ؟!
از پسر عمهی حسودش عطاویچ که دیگر حرفی به میان نیاید بهتر است .
چرا دوست داریم استیک را بجای یک تاچ نمک و فلفل ، در ده نوع ادویه و سس با هم نساز مرینیت کنیم و دست آخر هم روی آن پنیر پستو بگذاریم ؟ برای اینکه مزه ی واقعی گوشت را تا مرز صفر سانسور کنیم ؟
چرا دوست داریم عکس عروس و داماد را روی کیک سالگرد ازدواجشان چاپ کنیم و بعد آنرا قسمت کنیم و بشنویم که ” دماغ دامادو برای من نذارین تروخدا ! ”
جواب را از متن کتاب برایتان بگویم ؟
“بیشتر آدم ها در بیست و پنج سالگی تمام می شوند. و بعد تبدیل می شوند به ملتی بی شعور که رانندگی می کنند، غذا می خورند، بچه دار می شوند، و هر کاری را به بدترین شکل اش انجام می دهند. مانند رای دادن به کاندیدای ریاست جمهوری ای که آن ها را یاد خودشان می اندازد.”
همین است که میترسم چیزی در وصف “ساندویچ ژامبون” چارلز بوکوفسکی بگویم. بوکوفسکی طوری زندگی خود را توصیف میکند انگار ما را سوار قایقی کوچک کند و بفرستد به دل دریای پرتلاطم. آسمان، بدون حتی یک ستارهای که دلخوش کنیم که راه را نشان بدهد. بعد هم موجها را سمت ما روانه کند. موجها بلندتر و ترسناکتر. حالا بوکوفوسکی چه میکند؟ کاری میکند که هرقدر موج سهمیگن تر باشد، بلند تر بخندی! عجب ناخدایی! عجب جادوگری! کاری میکند که هم به فلاکت او بخندیم، هم به مضحک بودن خندهی خودمان!
تمرکزمان را از موج و طوفان و ترس بر نمیدارد که فقط به لودگیهای ساختگی متن بخندیم و دست آخر یادمان نماند که چه خواندهایم . انگار که بازیگر هالیوودیم و در قایق خشکی جلوی گرین اسکرین نشسته ایم . قایق دائماً بالا و پایین میشود و چند آفتابه آب رویمان میپاشند و ما قرار است حس حضور در امواج سهمگین را به خود بگیریم و نهایتاً نتیجه این می شود که گویی ما در این صحنه زیادی هستیم و با پیشرفت صنعت جلوه های ویژه بازیگر هم قابل خلق خواهد بود .
بسیار خب، اجازه دهید من آن گل رز بی ربط را کنار بگذارم تا زیبایی باز هم نمایان شود.اجازه دهید تا خودش با کلمات جادویی خودش بگوید چطور میتواند این همه سیاهی را نمایش دهد، ولی از طنز ماجرا کم نکند: “تورگیف آدم خیلی جدیای بود، ولی بیشتر من را به خنده میانداخت چون رو به رو شدن با حقیقت برای اولین بار میتواند خیلی بامزه باشد.”
عادت کردن به سادگیهای بجا و درست در طول زمان شاید سلیقهی جامعه افراط گرای ما را هم عوض کند .
ریحان شناسی و مریم حاجی بنده – مجله طنزپردازی