ریشه زنجبیل در آستین بریتانیای کبیر
من یک بیقید فرنگی میشناختم، آن هم هولدن کالفیلد بود در ناطور دشت. همین باعث خواندن کتابی شد با عنوانی ناآشنا و نویسندهای ناآشنا تر. پشت جلد کتاب مرد زنجبیلی، نوشته ای بود که از شباهت این مرد مرموز با هولدن میگفت.
مردزنجبیلی میتواند همان هولدن باشد که درمانهای روانشناس رویش اثر نداشته، حالا بزرگ شده و برای خودش مردی شده. همانقدر ساده لوح، همانقدر لجدرآر. شاید هم اصلا هولدن، از نوادگان مرد زنجبیلی باشد. پسر سباستین دنجرفیلد و…خب مادرش خیلی معلوم نیست. متاسفانه دنجرفیلد در قید این چیزها نیست!
اگر بیماری قلبی دارید، مرد زنجبیلی برای سلامتی شما خوب نیست. او هر لحظه بیشتر شما را عصبانی میکند و شاید بیشتر یاد همکار زبان نفهم یا حرفهای رکیک بچهی همسایه بیفتید. با هر تصمیم پر از بلاهت این مرد، شاید دلتان بخواهد بروید در گوشش بخوابانید و به او بگویید یا به خودش بیاید، یا برای پیشگیری از ادامه ی نسلش در ناطور دشت، همین الان به روانشناس مراجعه کند. ولی در نهایت شاید شما هم به این نتیجه برسید که دنیا که فقط دنیای وکلای موفق، تجار دقیق، و پزشک حاذق نیست. دنیا به مردان و زنان زنجبیلی هم احتیاج دارد تا یادمان بیاندازد که هیچ چیز در دنیا ارزش جدی گرفته شدن را ندارد. شاید لازم نباشد هر دردی هم درمان شود!
مادربزرگ من، برخلاف اغلب مادربزرگها، شاه کلید درمانش نه چای نبات، که زنجبیل است. و نه جوشانده و دم کرده اش، که مستقیم و ضربتی! تو از درد به خود میپیچی و مادربزرگ یک قاشق پودر زنجبیل اعلا در حلقت فرو میکند.
زنجبیل که خوب با پرزهای چشایی تماس پیدا کرد و تا فرق سرت به آتش کشیده شد، برای فرونشاندن شعله، یک لیوان آب جوش صد درجه کنار دستت میگذارد که خب اگر میخواهی بیشتر نسوزی، به نظرم نخور. مرد زنجبیلی هم شاید چنین التیامی باشد.تمام سیستم عصابی تو را تحریک میکند و تو مثل اسپند روی آتش بالا و پایین میپری ولی وقتی از این مرحله رد شدی، دردهایت کمی آرام شده و لبخند بر لبت آورده.
شاید طنز، باید همینطور باشد!
ریحان شناسی – مجله طنزپردازی