برای فهمیدن تاثیرگذاری سریال دوستان(friends) کافی ست از سر کنجکاوی سری به ویکیپدیا فارسی زده باشید تا متوجه تاثیر لباسها و مدل موهای بازیگران این سریال در فرهنگ عامه مردم بشوید. جریانی که از سال 1994 آغاز شده و این روزها علاوه بر اینکه هنوز برای سازندگانش درآمد دارد، آنها به دنبال ساخت اپیزود ویژهای برای آن هستند که تا زمان نگارش این متن هیچ خبر موثقی از چگونگی و چیستی آن در دسترس نیست.
جدا از جریان فرهنگی تاثیرگذار این سریال، چرا این مجموعه یک اثر کمدی مهم تلقی میشود؟
این سوال شاید چند سال قبل به نظر ساده میرسید، اما امروزه با توجه به دسترسی همگان به سریال های امروز، دیروز و پریروز دنیا کمی چالشی تر می شود.
این سریال مثل هر پدیدهی همهگیر دیگر موافقان و مخالفان خاص خودش را دارد که این دو دسته باز به چهار بخش جدی و سرسخت و معمولی تقسیم میشوند.
مبهم بودن در نگاه اول
از خود سریال شروع کنیم، احتمالا از مخاطبان زیادی شنیدهاید که نتوانستهاند با سریال ارتباط برقرار کنند، آنها معمولا صدای خندهی تماشاگران و مسخره بودن سریال را دلیل رها کردن آن عنوان کردهاند. مطلبی که برای شما – حتی اگر طرفدار سینه چاک (فرندزباز!) سریال هم نباشید عجیب به نظر میرسد. اما دلیل اصلی که شاید خود مخالفین این سریال متوجه نشده باشند شلوغی کلافه کننده این سریال در نقطهی شروع است. پنج دقیقهی اول فصل اول را به یاد بیاورید….
شما دکمهی پلی را زدهاید، به پشتی صندلی تکیه دادهاید تا چیزی که همه درموردش صحبت میکنند و اکثر به اتفاق معتقدند یک کمدی حال خوب کن درجه یک است را ببینید، تیتراژ آغازین یک تیتراژ معمولی با یک موسیقی جذاب است، سریال آغاز میشود، چند نفر داخل یک کافیشاپ نشسته اند و درمورد موضوعی حرف میزنند که شما نمی دانید چیست، هنوز دو دقیقه نگذشته که زنی با لباس عروس وارد کافی شاپ میشود و با آن پنج نفر خوش و بش میکند. شما کجای این ماجرایید؟ نه جریان خندهها را میدانید و نه شخصیتها را می شناسید.
کسی که برای اولینبار این سریال را می بیند نقطهی مقابل کسی است که قبلا هم آن را دیده و حالا دوباره برگشته سر خانه ی اول تا از اول ببیند. او حالا همراه باقی حاضران قهقهه می زند، شاید از آن ها هم جلوتر، چون او تک تک آنها را میشناسد، می داند راس هفت سال است ازدواج کرده و امروز اولین روزی است که فهمیده ازدواجش به بن بست رسیده. تمام زندگی این پنج نفر را میداند، ریز و درشت، پدر و مادرشان را – به استثنای فیبی بوفی – کاملا میشناسد و نفر ششم از این پنج نفر است. حالا دختری با لباس عروس وارد کافه می شود، و مخاطبی که قبلا سریال را دیده حتی بیشتر از سایرین خبر دارد که او کیست و از کدام قسمت عروسی داماد را پیچانده!
هرج و مرج مطلق. این سریال تلاشی برای معرفی خودش نمیکند، شما مثل یک رهگذر از جلوی کافی شاپ رد میشوید و این وظیفه ی شماست که سعی کنید با حوصله ببینید تا سر در بیاورید.
کمدی جاری در مجموعه دوستان از جنس کمدی موقعیت است، سریال لحظه به لحظه دانههایی میکارد و بلافاصله برداشت میکند و از مخاطب خنده میگیرد، خندهای که از جنس خود سریال است، باید از قبل بدانی چه شده تا بخندی. چیزی شبیه شخصیت فیبی.
تسلط به شخصیت پردازی
تا فصل پایانی سریال دست از شخصیت پردازی برنمیدارد، joey doesn’t share food در اواخر سریال گفته میشود ولی چیز جدیدی نیست، مخاطب خیلی قبلتر فهمیده که “جویی چیزی را قسمت نمیکند”. ما تنها شاهد ده فصل داستانیم، ده فصلی که در سریال ده سال میگذرد، ولی شخصیت پردازی آنقدر عمیق است بعد از پایان مجموعه میتوانیم کل زندگی سی و چندسالهی شخصیت ها را تعریف کنیم. همهی اینها زیر سایه نبوغ نویسندگان این سریال اتفاق میافتد. نبوغی که از تسلط نویسندگان مجموعه روی کارشان بر میآید، مثل تسلط راس در فسیل شناسی!
شوخیهای قدرتمند و عمیق
در اپیزود چهاردهم فصل چهارم، ریچل ناراحت است، فیبی به سمتش میرود، دستش را روی سرش میکشد و میگوید:”اوه! فیبز!!
ریچل با تعجب میگوید:”عزیزم، اینکه اسم خودته”
فیبی می گوید:”جدی؟ من فکر میکردم وقتی ناراحتیم اینو بهم میگیم!!”
نبوغ محض. بدون اغراق میتوان گفت شوخیها و غافلگیریهای نویسندگان سریال، مخاطب را شگفتزده میکند، که البته این نبوغ به معنای شعبده بازی نیست، خیلی ساده و حتی میتوان گفت دم دستی است، اما باید پذیرفت شاهکارترین آثار جدی و کمدی دنیا ، داستان و اتفاقات بسیار سادهای دارند، و نحوه ی پرداخت آنهاست که موجب موفقیتشان شده. درواقع در این سریال کسی برای خنداندن مخاطب به کسی پس گردنی نمیزند! اتفاقی که در آثار وودی آلن و بیلی وایلدر به وفور پیدا میشود. دیالوگ ها و موقعیتهایی که فقط و فقط در خود اثر و در قالب همان اپیزود بیست دقیقه ای خنده دارند و بیرون از آن، وقتی بخواهید آن شوخی را برای کسی تعریف کنید، بدون روایت چند دقیقهای بعید است خنده ای از شنونده بگیرد. برخلاف کنایههای چندلر بینگ که به جز افراد داخل سریال، همه را میخنداند.
فرندز بهترین نسخه خودش است
جایی در قسمت های ابتدایی سریال، دوستان سابق ریچل تلاش میکنند متقاعدش کنند که به زندگی سابق خودش برگردد، ریچل میگوید من مثل جک و لوبیای سحرآمیز، گاوم را فروختم و لوبیا گرفتم. لوبیای سحرآمیز. این ایدهی اصلی سریال است، سریال دوستان در ستایش دوستی و کنار هم بودن است، درست است که گاهی در زمینهی اهمیت به دوستی اغراق میکند و از جهان منطقی خارج میشود، ولی میشود از آن چشم پوشی کرد، چون در جهان منطقی هیچ لوبیایی شب تا صبح رشد نمیکند و بالای آن غولی وجود ندارد.
در مورد اینکه سریال دوستان از چه سیتکام هایی الهام گرفته صحبت بسیار است، اما نمیشود منکر این شد که فرندز نقطه ی عطف این جریان است، بعد از این، فرندز شاخصی شد برای اندازه گیری تمام سیتکامها. خیلیها در سرتاسر دنیا سراغ سیتکامهای دیگر رفتند تا با تجربهای مشابه فرندز مواجه شوند. فرندز به جریانی وسیع در آمریکا شکل و روح بخشید، آن را به بلوغ رساند و به تمام دنیا معرفی کرد، موفقیت فرندز اتفاقی نبود، این موفقیت با زنجیرهای از پارامترهای خلاقانه رخ داد، زنجیری شش بندی از پارامترهایی در خدمت روایت که ساختمان سریال را شکل دادند “وسواس مانیکا گونه، جاهطلب مثل ریچل، تسلط به دانش همانند راس، کنایهآمیز بودن مثل چندلر، سرخوش و خوشگذران مثل جویی و در نهایت سادگی بی اندازه در عین حال عجیب عین فیبی!”