توهم توطئه نزد ایرانیان قدیمی‎تر است یا قورمه سبزی ؟


توهم توطئه نزد ایرانیان قدیمی‎تر است یا قورمه سبزی ؟

 

به گفته‎ی دانای کل ،  ویکی پدیای فارسی،  قدمت قورمه سبزی به 2000 تا 5000 سال پیش برمی‎گردد.

ولی احتمال می‎دهیم که دقیقاً همین نسخه ی امروزی از اول برقرار نبوده و تفاوتهایی داشته و در طول دوران و در حدود 2500 الی 2600  سال پیش به بلوغ رسیده باشد .

یعنی همان زمانی که داریوش بزرگ هخامنشی دست به آسمان برد و دعا کرد که خدا این سرزمین را از دروغ و خشکسالی و دشمن حفظ کند . همان جا خداوند فرمود : دعایت به کمرت بزند داریوش ، چنان آفت دروغ را بر این کشور مسلط کنم که نیازی به هیچ دشمن نباشد .

این حدس نه از نگارنده ، که از مقدمه ی کتاب خلقیات ما ایرانیان نوشته ی محمد علی جمالزاده بود و از آنجایی که همیشه نویسندگان گرامی آخرین مطلبی که به متن کتاب می‎افزایند مقدمه است ، باید دید چه بر ایشان گذشته که این عبارت را در مقدمه آورده‎اند:

“معلوم نیست داریوش بزرگ چه ناخدمتی به پیشگاه خداوند کرده که دعایش وارونه مستجاب شده . “

در اثبات این مدعا کتاب به بررسی داوری بیگانگان نسبت به ما پرداخته و چون بدگویی‎ها به نیک گویی‎ها بشدت می‎چربیده ، به آن توجه ویژه نشان داده است .

در بخشی از کتاب آمده که گوبینو دیپلمات و دانشمند معروف فرانسوی که دو بار در ایران در سالهای 1855 و 1861 میلادی ماموریت سیاسی داشته و قطعاً در این سه سال حداقل 72 بار قورمه سبزی خورده و قورمه سبزی دان را شکسته ، در کتاب ” سه سال در ایران ” نوشته :

“آن چیزی که مردم ایران فاقد آن هستند وجدان است .  زندگی آنها سر تا پا عبارت است از یک رشته توطئه و پشت هم اندازی . فکر و ذکر همه این است که کاری که وظیفه‎ی اوست انجام ندهد . این شیوه‎ی زندگی برای آسایش و بیکاری و بیعاری ، میدان فراخی برای آنها می‎سازد. “

همچنین از قول مورخ انگلیسی کنراد بریگوچی در کتاب زندگانی اسکندر کبیر نقل می کند که : “ایرانیان در عادات و سنن قدیمی و مندرس خود تا به گلو فرو رفته بودند و از گذشته هیچ نیاموخته و درس عبرت فرا نگرفته بودند و چرخهای عقاید و افکارشان تا به میان در لجنزار خرافات و موهومات ازمنه‎ی قدیم فرو رفته بود . “

شاردن ، سیاح فرانسوی که در عهد صفویه مکرر به ایران سفر نموده و سالها در مملکت ما اقامت داشته  و قورمه سبزی مفصل تا خرخره لمبانده ، در باب اخلاق هموطنان ما نوشته :

“ایرانیان بیش از همه چیز دلشان می‎خواهد زندگی کنند و خوش باشند . آن سلحشوری سابق را از دست داده اند و تنها چیزی که از دنیا می‎فهمند عیش و نوش است . ” البته این سخن گهربار را زینب خودمان دوسال پیش در آنتن تریبون ملی هم بیان کرد که هر کس زندگی سلحشوری نمی‎خواهد،  جمع کند برود آن جاهایی که آن رفاه و عیش و نوش هست . اما توجه نداشت که این بلا از زمان صفویان یا حتی هخامنشیان یا نه از عصر تولد قورمه سبزی بر ما مستولی شده و قدرت هر تغییری را از ما گرفته چنانچه آقای جمالزاده هم در آخر بعد از بررسی همه ی این سخنان و دیدگاه ها می ‎گوید ما پا سوخته ی نفرین داریوش شده ایم .

آقای حسن نراقی در کتاب “چرا درمانده ایم ؟” از مجموعه‎ی جامعه شناسی خودمانی می‎نویسند :

“من ایرانی به دلایل خیلی زیاد از جمله ترس ، احتیاط و یا کم کاری و به هر حال در نتیجه‎ی ترس از عدم موفقیت ، علاقمندم آن چنان دشمن بزرگی برای خودم فرض کنم ، و آن چنان خودم را در مقابلش زبون و ناچیز جلوه بدهم که عدم موفقیتم توجیه قانع کننده ای داشته باشد .

خنده دار است که می‎گویند چون ما داشتیم به سرعت پیشرقت می‎کردیم و مبدل به یک ابر قدرت !! بین المللی می‎شدیم ، خارجی ها دست به یکی کردند و اجازه پیشرفت ندادند و در نتیجه انقلاب را راه انداختند و جنگ و … “

البته آقای نراقی با توجه به اینکه ما امروزه ابرقدرت در زمینه ی تولید واکسن و انرژی هسته ای و انشالله به زودی تولید سالی یک میلیون مسکن هستیم بخواهند کتاب‎شان را بازنگری کنند ، سرنوشت کتاب معلوم نیست چه شود و شاید تمام نسخ باقی‎مانده در بازار را جمع آوری و معدوم کنند . 

از جنابان جمالزاده و نراقی که بگذریم ، مولفان کتاب جستارهایی در باره ی تئوری توطئه در ایران در بخشی از کتاب آورده اند :

“بیشتر ایرانیان درونگرا هستند و از قوه تخیل نیرومندی برخوردارند و به طور طبیعی به سوی جنبه های دلخوش کننده و مطلوب امور رو می‎کنند. دوستدار شعر و مباحثه اند و خیلی زود به هیجان می‎آیند ، اما همواره در تطبیق دامنه‎ی تخیلات خود با عقل  ومنطق عاجزند . “

تا کید بر عجز در تطبیق دامنه ی تخیلات با عقل و منطق  آدم را یاد مش قاسم می‎اندازد که با اصرار بر نداشتن کلاه پوستی دایی جان ناپلئون در جنگ کازرون سعی داشت بقبولاند که واقعه‎ی خیالی ایشان در جنگ ممسنی بوده است .

و نهایتاً آقای صادق زیبا کلام در کتاب ما چگونه ما شدیم  که دلایل توسعه نیافتگی ایران را در طی 200 سال گذشته ، علی‎رغم همه‎ی دورخیزها و تلاش ها و رشادت ها که در زمان قاجار و پهلوی و بعد از انقلاب بررسی کرده ، سر آخر می‎نویسند : “گویی روحی نامرئی ما را نفرین کرده که اصلاحات به نتیجه نمی‎رسد . “

گرچه بحث اصلی ایشان در کتاب این‎ست که گویی در هیچ مقطعی کسی بر آن نشده که به سوال عباس میرزا در شروع اصلاحات دوره ی قاجار پاسخ دهد که دلیل عقب ماندگی ما چیست ؟  همه ی دولت‎ها به محض سر کار آمدن درتلاش بر تغییر و طرحی نو درانداختن بوده اند و مبارزه با فساد (که الحمدلله اخیراً از سرفصل اهداف حذف شده و برای نسل‎های آینده خاطره ای بیش نخواهد ماند و اصلاً فساد نمنه ) را سرلوحه‎ی کار خود قرارداده اند و هر بار از این‎که تفاوت ما با ممالک توسعه یافته چیست غافل مانده اند .

‎ خیانت و توطئه ، بسان دو فرشته ی نگهبان بر شانه ی چپ و راست ما نشسته اند و در مقابل هر حرکتی و هر اقدامی می‎گویند: صبر کن تا قائم مقام از باغ درآید!

حتی خود قائم مقام فراهانی که به دستور محمد شاه قاجار به باغ نگارستان رفت و هرگز از آن بیرون نیامد ، در زمانی که در انتظار مرگ بود ، با ناخن روی دیوار نوشت :

روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد

چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

یعنی خود بزرگوار هم نخواست که به این سوال در واپسین لحظات عمر خود جواب دهد و آنچه برای بازماندگان باقی‎ گذاشت ، بازی قضا و قدر بود .

بنظر می‎آید جدا کردن  توهم توطئه و نفرین و قضا و قدر از ما ایرانیان ، به دردناکی جداکردن قورمه سبزی از آشپزخانه ایرانی باشد.

مریم حاجی بنده – مجله طنزپردازی

3 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *