باریستا باستانی پاریزی!
از کسبه ی محترم اهل پاریس ، افرادی بودند که ایشان را “باقیستا” نامیده اند . افرادی ماهر در شامه و ذائقه که بیش از صدها نوع دانه ی قهوه را به تفکیک با همه ی خواص از هم تمیز میدادند و همچون شالیکارانی که در خطه ی گیلان و مازندران با یک نظر و استشمام ، برنج طارم دمسیاه کشت دوم را از صدری هاشمی کشت اول تمیز میدهند ، قهوه ی آفریقایی برشته ی تلخ را از آمریکایی ترش مزه تشخیص میدادند و با ساییدن آن در آسیابی مخصوص که به آسیابهای مطبخی خودمان می مانست و دم کردن آن در سماور مانندی به مثابه دستگاه عرق گیری از برگ نعناع ، مایع تلخ و تیره ی جگرسوزی به قدر دوای چشم از آن بیرون میکشیدند . سپس با شیر حجیم شده در ابزاری به مثابه مشک دوغ عشایر و شربتهای مختلف می آمیختند و در فنجانهای با حجم و ظاهر متفاوت با نهایت ادب ونزاکت به روی میزهای کافه تریا مقابل مشتری می آوردند.
پاریسی ها که روزی از عمرشان را بدون حداقل یکبار مراجعه به این کافه تریاها نمیگذرانند ، این معجون را مایه ی نشاط و تحرک روزانه ی خود میدانند و به مثابه ی چای شیرین صبحانه ی ما به آن وابستگی دارند .
این متن از “کتاب از پاریز تا پاریس ” نوشته ی آقای محمد ابراهیم باستانی پاریزی نبود . از سایر کتابها یا خاطرات ایشان هم نبود .
ولی این متن توصیف خود ایشان بود که ناشیانه لباس مشابه متن ایشان پوشاندیم تا کمی از شیرینی کلام ایشان را وام گرفته باشیم ، چراکه به مدت 66 سال (1324 – 1390 ) مانند یک باریستای حرفه ای با شناخت وسیع تاریخ و تلخیهای آن ، شیرینی و گرمای حکایات و ضرب المثل ها و اشعار شاعران بزرگ را در جای درست و حجم تاثیرگذار به آن افزوده و در ظاهری آبرومند و مجلسی روی میز ما گذاشتند .
مصطفی خلعتبری لیماکی درشماره 16 فصلنامه ی فرهنگ و مردم می نویسد : “ایشان (باستانی پاریزی ) در سبک نگارش خود یکه و تنها هستند و هیچگاه مورد تقلید دیگران واقع نشده ”
امید که جناب خلعت بری ما را حلال کنند بخاطر این چند سطر تقلید که البته برای اهل فن از همان اولین سطر قلابی بودنش آشکار بود .
شوخی با تاریخ برای باستانی پاریزی سبک زندگی شد تا فقط کلام را به کنایه آراسته و پیراسته کند و نه تاریخ را بیاراید و نه آن را بپالاید که خود میگفت:
«تاریخ را اگر با شیر و شکر بیامیزندش شیرین میشود، همان کاری که من میکنم؛ …خود قهوه هم که انرژی دارد، نیرو دارد، چیز با ارزشیاست و همان تاریخ است» و این سندی بر اینکه خود استاد به باریستایی خود اذعان داشته و مفتخر بوده است .
محمد ابراهیم باستانی پاریزی تاریخ شناس ، نویسنده و پژوهشگر ، موسیقی پژوه ، شاعر و استاد دانشگاه تهران بود .
متولد سوم دیماه 1304 در شهر پاریز از توابع سیرجان استان کرمان ، از پدر که مدیر دبستانی در پاریز بود زبان عربی را آموخت و تا پایان ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد . بعد از اخذ دیپلم در سال 1325 در کرمان برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال 1326 در دانشگاه تهران در رشته ی تاریخ تحصیلات خود را ادامه داد و پس از فارغ التحصیلی به کرمان برگشت و تا پذیرفته شدنش در مقطع دکترای دانشگاه تهران در کرمان ماند و به دبیری مشغول شد.
در همین دوران با همسرش خانم حبیبه حائری آشنا شد و ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. سپس در دانشگاه تهران به تحصیل رشته تاریخ پرداخت و در همین ایام تحصیل در سال ۱۳۳۸ مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات را به عهده گرفت. پس از دریافت مدرک دکترا در دانشگاه تهران به تدریس مشغول و تا سال ۱۳۸۷ استاد تمام وقت آن دانشگاه بود. باستانی پاریزی در ایام پربار عمر خود آثار تحقیقی، تاریخی و ادبی بسیاری به جا گذاشت؛ بیش از شصت عنوان کتاب تألیف یا ترجمه.
در «مرکز ثقل تمام اتفاقات عالم (پاریز)» تاریخ را به طبع طنز، مرمت میکرد.
او که اعتقاد داشت افسانهها جای خالی دخالت مردم را در سرنوشتشان پر میکنند، به امثال و حِکم راه را برای «خودمشتو مالی» هموار میساخت.
اگر هم نقال خوبی نبود نمیتوانست «از پاریز تا پاریس» پل بکشد.
شاید یکی از اندک حسرتهایش در زندگی این بود که «متأسفانه، پادشاهان را از مملکتها میشود بیرون کرد؛ ولی از تاریخ نمیشود!»، او پادشاهان را هاون سنگی خانهی تاریخ میدانست.
«حماسه ی کویر» را خوب میفهمید و «از سیر تا پیاز» تاریخ سرزمیناش آگاه بود نه مثل «یک ایرانی که نه یک روز لباس ابریشمی پوشیده، نه یک قدم در راه ابریشم گذاشته و (تنها) از چین و ماچین سخن میگوید!».
بیش از نیم قرن با کنایه تاریخ را نگاشت تا ضمن قوت با لطافت بنویسد.
مختصات تاریخ در محور طولیِ مکان و محور عرضیِ زمان پر از دانههای ریز و درشت منثور و منظومی شد که فقط همان یکبار «هشت الهفت» از آب در آمد همان باری که اذعان کرد ««تقصیر با مردان است نه زنان» .
به قول رفیق شفیق اش ایرج افشار، او در دکهی تاریخ چهلتکهدوزی میکرد، اصلاً انگار قلمش چسب «اوهو» بود که لطایفالحیل را کنار هم میچسباند تا همه از نوشتههایش لذت ببرند.
مورخی ادیب بود که همسرش هووهای زیادی (اشاره به کتابهایش) داشت…
همسرش میگفت برای فوتت شب یلدا خوش است شاید فرصتی برای پاسخ به کارهایت پیدا کنی!
او که «یک عمر در گهواره»، حتی کلاه و عصایش را هم به گور نبرد، به دعای پدر تنها خیر از قلمش دید.و هم او که به عزرائیل تاریخ تولدش را هم نمیداد، دست آخر جانش را سپرد.
استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی ، دارای «نشان افتخار فرهنگ و هنر» در پنجم فروردین سال ۱۳۹۳ چشم از جهان فروبست و طبق وصیت خود، در کنار همسرش در قطعه ۲۵۰ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
وقتی دروغ و حقیقت با هم راه میرفتند، به چشمهای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: ” لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم .” حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آب تنی ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه میبینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات میکنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده است؛ و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت میکند!
مریم حاجی بنده – مجله طنزپردازی