یک نظر با مقبولیت عام درباره ما ایرانیها این است که سخت میشود ما را خنداند. به عنوان یک مشهدی صحه مضاعفی بر این نظر میگذارم و معتقدم مشهدیها مردمی هستند که حتی دیرتر و سختتر به چیزی میخندند.این مقاومت دربرابر خندیدن، حتما ریشه جغرافیایی و تاریخی دارد که از آن میگذرم. رضا عطاران مشهدی است و برآمده از فرهنگی که نگاهی نسبتا عبوس و جدی به دنیا دارد. اما همین ریشه فرهنگی شاید به کمکش آمده و او را تبدیل به هنرپیشه- کارگردانی کرده که نگاهی جدی و سختگیرانه به طنز دارد. درباره سابقه بازی او در سریالهای مهران مدیری و سبک منحصر به فرد مدیری حرف نمیزنم که خیلی از آیتم های به ظاهر خندهدار آن برای اکثر خانوادههای مشهدی به این جمله ختم میشد: « یره چی خونوک! » .
طنز رضا عطاران چیزی که مختص و از آن خودش بود زمانی آغاز شد که خودش دست به ساخت سریال و فیلم زد در زمانی که تلویزیون هنوز برای مخاطب رنگ و رو و رمقی داشت،بعدها شاهد بازی او در فیلمهای سینمایی بودیم که طنز خاص عطاران در آن برای بیننده مشهود بود و جذبش میکرد. همین کم کم او را ستارهای کرد که با معیار سوپر استارهای زمان ما منطبق نبود.حداقل ظاهرش که اینطور نشان میداد اما آمار فروش فیلمهایش حرف دیگری داشتند. در پادکست طنزپردازی میشنویم از شوخی رضا عطاران با پدیدههای تابو و در عین حال بسیار آشنا در میان مردم. مردمی معمولی و متوسط و باورپذیر از جنس خودمان.آنچه باعث درخشش در کارهای عطاران میشود و جان مایه خلاقیت اوست، همین نشان دادن وجوهی غیرمعمولی و نادیده انگاشته شده از مردم معمولی ست. آدم های قصه او در روستایی واقع در ناکجاآباد یا از زمانی خیالی نمیآیند،همین جا بین خودمان هستند و وقت رفتن به سرکار به آنها سلام می کنیم. توی تاکسی کنارشان مینشینیم یا زمان رانندگی بهشان ناسزا میگوییم! او طنز را بین مردم کوچه بازار پیدا میکند و صیقل میدهد و در سریال ها و فیلم ها به مردم برمیگرداند. در پادکست به این اشاره شد که او نه شبیه مردم که از خود مردم است.حالا ما دیگر می دانیم این از خود مردم بودن کاری است که برای هنرمند معروفی در حد اندازههای او چه کار شاق و سختی میتواند باشد و این شهرت چه دیوار قطور و فاصله عظیمی بین هنرمند و آدم های معمولی ایجاد می کند. هنرمندان زیادی می خواهند ادای تعلق به مردم را با خاکساری و فروتنی به شکل اغراق آمیز دربیاورند و مردم باورشان نمیکنند. نقطه قوت عطاران همین است که فروتنی و مردمی بودنش ادا نیست. او همین است که می بینیم. خودش را جدی نمیگیرد و دنیا را هم. با لحنی معصومانه بدون شکایت میگوید: بزرگترین سانسورچی کارهای خودش است. بیادعاست و داعیه کارهای محیرالعقول در زمینه طنز ندارد. می گوید: متعلق به طنز سخیف و رکیک است نه از روی شکستهنفسی، صرفا توضیحی است که درباره خودش می دهد. آنچه از مرور مجموعه کارهای او در زمینه طنز در پادکست میشنویم – که البته دلم می خواست با طمانینه و عجله کمتر و انسجام بیشتر اتفاق می افتاد – این است که طنزش سمت تلخ و تاریک دنیای مان را با چاشنی طنز به هم میآمیزد و به شدت آغشته به زندگی است. ساده و در عین حال پیچیده نیز هم.