تو دری مچِد، دلی من دسد
نه میشِد کندد، نه میشِد بسِد
روزی عاشورا، عرقی جلفایی
نه میشد خوردِد، نه میشد نسد
تو گلی غمزه ی جلو چشمی دل
نه میشد بود کرد، نه میشد دس زِد
دلی من گربه س، سنبلتیفم
شنیده س بودا، آ شده س مسد
نیمیگم اصی نبودم عاشق
ولی عشقی تو همه را پس زد
برا من بسِس که تو آلو شی
تا به ما بلکی برسد هسد
برا من بسس که گزی آرتی
بخوری من شم آرتی لا لثد
کی می آی؟ نوروز؟ دو هزار و بیست؟
یا نیمه ی شعبون؟ دِ چیِ س قصد؟
آ دلی سرتق مگه باور کرد؟
نه میشد کندد، نه میشد بسد